بدون اینکه اغراق شود یا نویسنده به زور بخواهد شخصیت را متفاوت جلوه بدهد، فقط با خواندن یک فصل میتوانید بفهمید که با یک آدم تازه سر و کار دارید. با هستی، دختری که بیشتر شبیه پسرهاست. آنقدر که نه تنها راننده تاکسی فکر نمیکند او پسر است، خواننده هم اول فکر میکند راوی یک پسر پر شر و شور است:
«چشمهای راننده قلنبه شد و خیره شد به من. نمیدانم چهقدر تعجب داشت که نزدیک بود بکوبد به ماشین جلویی. لبش از تعجب و خنده عینهو شکلات گرما دیده کش آمد و گفت:« ئی... ئی... دم بریده... دختره؟...
ای ول! مو فکر کردم پسره که رفته فوتبال و کار دست خودش داده...»
اما دختر بودن این شخصیت نه تنها او را از تکرار نجات میدهد، که جذابیت قصة او را بیشتر میکند و با نشان دادن فضا و موقعیتی که هنوز در داستانها دستمالی نشده، خواننده را به دنبال خود میکشاند. اینجاست که کار نویسنده سخت میشود تا انتظار خوانندهای را برآورد که به دنبال یک داستان متفاوت کتاب او را باز کرده و بتواند پیچ و خمهای زندگی این شخصیت را باورپذیر کند.
اما این همة داستان نیست. وقتی تازه داریم «هستی» را میشناسیم اتفاق دیگری میافتد. جنگ شروع میشود و هستی و خانوادهاش به اجبار مهاجرت میکنند. نمیدانم نویسنده اول شخصیت هستی را خلق کرده و بعد فکر کرده قرار گرفتن او در موقعیت جنگ داستان را جذابتر میکند یا قصه اصلی درباره جنگ بوده و کم کم شخصیت هستی خلق شده است. به هر حال، جنگ میتواند ذهن را از خود هستی دور کند و فضای اطراف او را بسازد؛ یعنی موقعیت و زمان و مکان قصه که نقش خیلی مهمی در روند آن دارند.
هستی دختری شجاع و جسور است و از طرف اطرافیان و به خصوص پدرش درک نمیشود و حالا جنگ آنها را از خانهشان دور کرده است. همچنین خواننده را با شخصیتهایی روبهرو میکند که مربوط به این فضا میشوند. مثل دایی که در شهر میماند و دفاع میکند یا مادربزرگ که منتظر اوست یا پدر که از جنگ میترسد و هر کدام نمایندة یک گروه هستند. از طرف دیگر موقعیتی مثل جنگ میتواند بخشی از پیچ و خمهای زندگی شخصیتی مثل هستی را نشان دهد. در مقابل شخصیتی مثل پدر، ترس برای هستی معنا ندارد و تصمیم میگیرد به شهرش برگردد.
غیر از داستان، نثر روان نویسنده هم میتواند شما را پای کتاب بنشاند. آدمها هم به اقتضای شهرشان با لهجه صحبت میکنند. اما خاله، که هستی آنقدر منتظرش است به نظر من محبوبیت باقی شخصیتها را ندارد؛ شخصیتهایی مثل دایی، لیلی، یا شاپور و... که هر کدام به سهم خودشان داستان را شیرین میکنند. شاید هم این اتفاق به دلیل نوع حرف زدن خاله باشد که اول جالب و بامزه است اما بعد از مدتی تکراری میشود.خوب، اگر دنبال یک شخصیت تازه هستید، «هستی» را بخوانید.